ساقیا

گنبد طلایی میان آسمان تیره شهر

---

پانوشت: اولین صحنه بعد از بیداری در این سه شب در بیمارستان

ساقیا...

رفتم گذرنامه بگیرم می گن فامیلی ات جز بلاک لیست شده! فامیلیم یکی از منسب های دولتی بوده در دوران زندیه و قاجار که در هر دهات و شهری به چند نفر می دادن، که بعدها که نام خانوادگی ابداع شد همین شهرت شد فامیلی خیلی از افراد در خیلی از نقاط کشور بی آنکه خیلی هاشون باهم نسبتی داشته باشن! همیشه کاهای اداری احمقانه و وقت گیر هست اما بعضی وقتا دیگه قابل تحمل نیست طبق چه منطقی اگه یه نفر یا یه خانواده یه خ ساقیا...

در این بیست و شش سال هیچ گاه تنهایم نگذاشتی گرچه همواره از تو گریزان بودم و تو در پی من! در این مسیر بیست و شش ساله گاهی سخت زمین می خوردم آنچنان که فکر می کردم هرگز نمی توانم ادامه دهم اما هر بار به واسطه ای نور امید را در دلم روشن می ساختی و تنها لحظاتی بعد از بلند شدن مبدا نور را فراموش می کردم و به قدرت خود می بالیدم! اگر خواسته ای از تو داشتم و کمی دیر می شد دلگیر می شدم! اما تو خواسته ام را ساقیا...

چند ماه طی کردن شیب سی درجه دانشگاه به یک کلمه ختم شد:

مردود

---

اصل نوشت: از عدم قبولی ناراحت نیستم و می دونم حتما خیر بوده فقط این چندماه مهم رو از دست دادم. دیر فهمیدم که نباید وعده رو جدی می گرفتم

آغاز نوشت: هیچ وقت برای یک شروع خوب دیر نیست مسیری تازه

ساقیا...

«وصل» برای دورافتاده ای مثل من در حرم خلاصه می شود:

حس حضور ، دقت در سبک معماری ،استشمام بوی حرم ، لمس قلم زنی ها، به یاد سپردن نقش نگارها٬ خواندن کاشی نوشته ها

و آنچه بیش تر به یادگار برایم می ماند همان نوشته ها اند...

---

اصل نوشت: حسرت حرمشان

بعد نوشت: رویای حرمشان

ساقیا...

خوشحالم که بعد از آن حادثه دوباره به زندگی فکر می کنی از جشن عقدت می گویی و عکس هایت را با ذوق برایم می فرستی...

---

اصل نوشت: خدایا شکرت که هوای این دوستم را داری! اگر کمک کردن به من خوشحالش می کند پذیرای کمکش خواهم بود

تلنگر نوشت: شش هفته و دو روز وقت دارم تا امتحان و .....

ساقیا...

هشت سال و ده ماه پیش وقتی قرار بود از کتاب های زیبا المپیاد خداحافظی کنم همه شون رو تو یه طبقه کتابخونه چیده بودم و به خودم دلداری دادم که این دوری فقط یک سال طول می کشه و بعدش باز هم منم و فیزیک.

خوشحالم از این که بارها این فرصت رو پیدا کردم که کتاب های دوست داشتنی فیزیک رو بازخوانی کنم

ساقیا...

مرگ 
تک هجایی که زندگی را به
ابدیت
پیوند می دهد

---

 اصل نوشت: مریم، الگوی علمی خیلی از دخترای فرزانگانی و المپیادی و شریفی و علاقه مند به علم چه زود رفت

یادگار نوشت: اتفاقا تمرکز روی یک کار موجب نتیجه گرفتن می شه

ساقیا...

نقل است که از ایشان پرسیدن اگر فیزیک نمی خواندی چه پیشه ای اختیار می کردی؟ پاسخ گفت: کفاشی

---

پانوشت: نمی دونم راسته یا نه روایت

اصل نوشت: در برزخ میان عقل و دل علاقه مند به چرم دوزی شدم! نمی خواهم ماندنم همراه با منت بر دیگران باشه...می خوام از اعتقاد به این باشه که ماندنم در راستای هدف اصلی زندگیه و از روی وظیفه... امیدوارم بعدها دچار تزلزل نشم

ساقیا...

امید- نگین فیروزه - پنج سال - مشهد

کتاب پنج شنبه فیروزه ای - دلتنگی - امام رئوف - سفارش ساخت

تولد - پنج شنبه - انگشتر فیروزه - امید؟

ساقیا...

بعد از دو شب مبهوت ستاره های راه مکه^۱ بودن امشب در شهر با ندیدن حتا یک ستاره حس دشمنی عمیقی با تمام لامپ های خیابان ها و اتوبان ها می کنم :/

---

پانوشت ۱: نام قدیم کهکشان راه شیری  (کویر دکتر علی شریعتی)

اصل نوشت: فوق العاده بود

ساقیا...